سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
رفقای امیرعلی!
یکرزمنده
دوشنبه 88 آبان 11
ساعت 9:11 عصر
| نظر

آدم هایی خیلی خیلی خوب!
آدم هایی خیلی خیلی باسواد!
آدم هایی خیلی خیلی، خیلی دار!...!
آدم میماند این وسط که آیا این فیلم قصه ی نسل های منقرض شده است.
قصه ی آدم هایی که خودشون خودشون رو میگیرن، بعد خودشون خوشون رو ول میکنند!
قصه ی آدم هایی که یقه های آخوندی رو  دیپلمات کردند!
بماند...

خیلی با مخم  ور میرم که ببینم آیا این امیرعلی بخت برگشته!(البته خوشبخت!!!) در این نسل جدیدی ها، هیچ جاندار اهلی  رو رفیق نداشت! البته مثل آیت الله های جدیدالورود و نواندیش!!! لابد مثل دعای کمیل های دفاتر آیت الله تاره عظام شده!! مثل انجمن های گاهی اسلامی و همیشه سیاسی! مثل بچه های زرنگ تا دقیقه ی نود! بیخیال13آبان! مثل خیلی چیزهای عوضی که با ذهنت ور میرود و خدا مرگ بدهد به این ذهن که 2زار نمیارزد و دارای افکار فاسدیست بقول دوستی ... و خیلی ها ی دیگر
لابد نسب آن آدم های خوب رو به انقراض است...
تا بعد از سفر مطمئن شدم! امیرعلی را هم فیلم کردند و در پاچه مان رفت!!!
وقتی مصطفا را داری که همه ی خوبی ها در اوست...
وقتی عباس هدیه حضرت رضا میشود تا اسباب فراهم شود و ببینیش ولو به طی طریق چندصد کیلومتری،به بهانه مجید،به بهانه علمدار+سرماخوردگی خیلی خفن!
وقتی حسین هست تا نگویی همه ی قضات ...
وقتی مهدی هنوز قراردای ندارد ولی تمام فکرش با خانواده و شهداست...
وقتی میثم میگوید کارمان برای خداست یا نه و میشمارد عیوب را و کسر میکند سالهای رفته روی سالهای چشم براه ظهور را...
وقتی آدم هایی جدای نفوذصاحبان نفوذ فقط به خداتکیه میکنند و بعد...

میفهمم که این نسل تداوم دارد در خون سرخ حسین...
فقط انگار نه معروف میشوند! نه میخواهند بشوند و نه میشوند...
بیخیال شویم که این آدم بجر روی این ماشین حتا در معبد امیرعلی هم کفشش را نکند!!!  راستی این پست را جدی نگیرید... ابدا!

فقط یادمان باشد باز فیلممان کردند....
+ جواب مرسوله ها ارسال شد...






8888
یکرزمنده
چهارشنبه 88 آبان 6
ساعت 11:14 عصر
| نظر

برخی خیلی ذوق میکنند با این 8/8/88
ظریفی گفت: بنظرت باید تا12/12/12یا 14/!14/14 منتظر باشیم!
گفتم چه عرض کنم. اگه به ماست که ماستیم!
به هر حال یادش خوش اون جای خوب گه قصه هاش تمام شد.
هر روز از مشهد کاروان میآمد.
اهل معراج،هر روز منتظر مجاورین رضای آل محمد بودند.
حتی یکروز تا نیمه های شب! و بالاخره کاروان آمد.
قصه ی شهدا و امام رئوف قصه ی عجیبیست.
حکایت رزق  یهدی الله لنور من یشاء بود انگار.
دست ما نبود، شهدا باید میزبان حداقل یک کاروان از مشهدالرضا میبودند!
انگار میخواستند بگوین ما نیز غریبم!، ای ....
برای این اوضاعمان که مثل این عکس شده دعا کنید!

شلوغ+پخش و پلا+منتظر+خسته+امیدوار!+منتظر+منتظر+...
حسب قولی که به یک اخوی از اردبیل دادیم!+دلمان هم برایش تنگ شده+سرزده!سرزده
چه سفری بود  بس بیاد ماندنی  با نوجون ها ی یک مسجد خوب