سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
بدون فیلم نامه! یا روزمرگی
یکرزمنده
جمعه 88 دی 25
ساعت 10:18 عصر
| نظر
سلام علی آل یس
یکی از همکلاسی ها اصرار داشت که استاد در مورد مکانیسمی برای تولید و ساخت یک فیلم بدون فیلم نامه توضیح بدهد!!
اولش تنی چند تن از رفقا به اون بنده خدا خندیدیم، خودش هم خندید! اما باز هم پرسید آیا میتوان فیلمی ساخت که فاقد فیلم نامه باشه؟
به نظرم رسید که خیلی از آدم ها دارند داخل فیلم زندگی شان، بدون فیلم نامه -بخونید برنماه ریزی یا  اسم ش رو بذاریم در آینده چه بکنم! - بازی میکنند...
جالب هم این است که طایفه آدمیزاد، آنچنان قشنگ این رل را بازی میکند که آدم میماند که این روزمرگی درد آور را با چه چیزی تسکین میدهد...
امان از روزمرگی...
دلم بیابان میخواهد... تریجا نزدیک اهواز... تریجا ا چند نفر که تازه ما را پیدا کرده اند...
| ادامه مطلب...




گریه ستان با 1بلیط واحد1
یکرزمنده
سه شنبه 88 دی 22
ساعت 10:28 عصر
| نظر

گاهی وقت ها حس میگنم ما ها خیلی اهل ناله
زاری هستیم، برعکس برخی دوستان که از ماه های قمری 6-7ماهش رو سیاه پوش اند اهل
سیاه کاری نیستم! تا حالا هم فکر کنم توفیق مشکی پوشیدن برای امام عشق رو هم
نیافتم! -البته گذاشتیم واسمون بخرند
!-

اما روزگاریست که محرم را تو جیبمون گذاشته
و گاهی در مسیر های مختلف با توجه راننده یا مسافر بودن میخونم و پای روضه های
"ساعت3بعدازظهر کمی آنطرف تر از فرات مینشینم"... خیلی خیلی مجموعه قشنگ
و کم نظیریست
...

چند بار خواندم ولی هر بار بعد از برخی از
صفحاتش که روضه نگاریست بر حسین علیه السلام و اصحابش دلم میخواد
  هر جا هستم باشم اما
فکر کنم چراغ ها را کم کرده و همه در حال گریه اند...

وجدانی بزور هم که شده! بلند بلند بزنم زیر گریه...

یاد سبحان افتادم...

خیلی سربسته.... آدمیزادِنوزاد، کلا اشکش دم
مشکش بوده و ... کمی بزرگ میشود و با قاقالی لی جاتهای مختلف از شدت گریه های خود
میکاهد یا میکاهندش
...

وای بر وقتی که آدمیزاد فکر کرده او آدم
ست... بعد گریه که چه عرض کنم حتا میترسد در مجامع عمومی بخندد
...

میترسد دیوانه خطاب شود؛



طفلک آن آدمیزادِ دیوانه...
+
چقدر از اون مطلب گذشت و مجید  که با او رفیق شدیم و از خیلی های دیگر...






بچه های دهاتی
یکرزمنده
پنج شنبه 88 دی 10
ساعت 12:15 عصر
| نظر

+ چندتا بچه ی دهاتی بودند که کنار امام زاده خیمه عزا راه­ انداخته بودند برای حسین...

شب ها داخلش نوحه میخواندند و مویه میکردند...

همه ی اهالی ده دیدند یک شب نور سبزی از آسمان به قبه ­ی امام­زاده و از از آنجا تا خیمه­ ی­  عزای­ پسر فاطمه رفته بود...

+ شده بود حسینیه کوچکی که همه آمده بودند داخلش برای حسین گریه کنند...

+ چندتا بچه ی دهاتی بودند که کنار امامزاده خیمه عزا راه انداخته بودند برای حسین...
+ چندتا بچه ی دهاتی بودند که کنار امام زاده خیمه عزا راه­ انداخته بودند برای حسین...  شب ها داخلش نوحه میخواندند و مویه میکردند...  همه ی اهالی ده دیدند یک شب نور سبزی از آسمان به قبه ­ی امام­زاده و از از آنجا تا خیمه­ ی­  عزای­ پسر فاطمه رفته بود...    + امام حسین + حسین + عاشورا