سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
کیف پول قرآنی...
دوشنبه 90 دی 19
ساعت 7:0 عصر
| نظر بدهید

هنوز از اول زندگیمون 5-6ماه نگذشته بود که مصداق والذین آمنو و هاجرو و جاهدوا (ان شاءالله!) فی سبیل الله شدیم...
یعنی هجرت شد سرآغاز اول زندگی...
سال تحویل نزدیک بود.. یکی کَرم کردو یه 50/000تومنی تا نخورده بهمون هدیه داد...
رفت لابلای قرآن و آروم شد...
آخه وقتی طیب و طاهر باشه دیگه چرک کف دست نیست... میشه رزق حلال.
بعدش برکت کرد...
بهترین جنس کیف پول + قرآن + گبف پول قرآنی
همسر، هرچی میگن کیف پول بخرم، میگم نه... دارم...
یه کیف پول نورانی و پر برکت
شکرش






شهیدزندگیمون
پنج شنبه 90 آذر 17
ساعت 11:37 عصر
| نظر

+ در مورد شروع جمله آغازین بعدا تصمیم میگیرمشهید مجید ایزد پناه
+ و بنا به اصرار همسرجان، روزنگارهایی که بهتره تجربه ای عمومی باشه رو اینجا می نگارم .
+ و اینکه:
تصور اینکه ممکنه توی برخی زندگی ها پای یه شهید وسط نباشه کمی برای ما دونفر دشواره!
یعنی اینکه خوب تو زندگی باید یه شهید خاص باشه دیگه -گیرنده حالا شما-
ظهر عاشورا منتظر شروع مراسم هییت بودیم، به حنانه عکسش رو توی اسکرین گوشی نشون دادم و گفتم یادته؟ گفت: این همون شهیدییه که اقاتون خیلی دوسش داره؟!
حرفشو با این جمله تکمیل کردم: این همون شهید زندگیمونه 
گفتم آقامون به این متوسل شده و بعله دیگه...

اما مجید خیلی بیشتر از اونیه که در سالگرد شهادتش همسرم تو یه روز بارونی به خواستگاریم بیاد ... تو یه روز بارونی نزد فاطمه معصومه همسرم شه و تو یه شب بارونی هم به خونه ی مشترکمون قدم بگذاریم... 
شهید زتدگی یعنی همه ی جای زندگی معیار باشه... تو حرم امام رضا  باشه  شب قدر باشه  تشیع شهدا باشه  تو عروسی باشه  عاشورا باشه و همه جا...
باهاش تمرین کنی      الم یعلم بان الله یرا   رو...
خلاصه نگاره ی اول همسنگری با یک رزمنده رو توی قلمک تقدیم به شهید اول زندگیمون کردم 
یاحسین